جادوی کلام
خدای خوبِ من؛ در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند ... قیمتش را محبت تو درج کرده اند نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه ! اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ آه که در این گستره چه ناتوانم دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛ میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ، اما قلبی را درخشان خواهی کرد قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد وه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ، انگار همیشه اینجا بوده اند ...
نظرات شما عزیزان:
Design By : topblogin.com |